گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

ما را چو ز عشق راحتی هست

از هر دو جهان فراغتی هست

از عشق هزار شکر داریم

از عقل ولی شکایتی هست

چه قدر عمل چه جای علم است

ما را ز خدا عنایتی هست

از عقل به جز حکایتی نیست

آری که ورا حکایتی نیست

این بحر محیط بیکران است

تا ظن نبری که غایتی هست

جانان بستان و جان رها کن

زیرا که در آن حکایتی هست

بشنو سخنی ز نعمت الله

گر ذوق ورا روایتی هست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode