گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

غنچهٔ باغ غیر خندان نیست

بگذر از غیر او که چندان نیست

هر که نقش خیال غیری بست

نقشبندی او به سامان نیست

عاقلی کی چه عاشقی باشد

مست و مخمور هر دو یکسان نیست

در دل هر که گنج معرفت است

هست معمور و گنج ویران نیست

دردمندیم و درد می نوشیم

به از این درد ، درد درمان نیست

ای که گوئی که توبه از می کن

این چنین کار ، کار رندان نیست

عاشق رند و مست چون سید

در خرابات می پرستان نیست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مسعود سعد سلمان

عادت او دروغ و بهتان نیست

به گه هزل و جد گران جان نیست

عطار

آفتاب رخ تو پنهان نیست

لیک هر دیده محرم آن نیست

هر که در عشق ذره ذره نشد

پیش خورشید پای‌کوبان نیست

ذره می‌شو هوای جانان را

[...]

عراقی

هر که در صورت تو حیران نیست

صورتش هست، لیکنش جان نیست

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه