گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

در این در به جز ما آشنا نیست

به نزد آشنا خود عین ما نیست

گمان کج مبر بشنو ز عطار

که هر کو در خدا گم شد جدا نیست

نه قربست و نه بعد آنجا که مائیم

مگو آنجا کجا آنجا کجا نیست

حباب و موج و دریا هر سه آبند

جدایند از هم و از هم جدا نیست

فنا شو از فنا و از بقا هم

فقیران را فنا و هم بقا نیست

حریف درد نوش و دردمندیم

از این خوشتر دل ما را دوا نیست

وجود این و آن نقش خیالست

حقیقت جز وجود کبریا نیست

اگر گوئی همه حقست حقست

وگر خلقش همی خوانی خطا نیست

چو سید نیست شو از هست و از نیست

چو تو خود نیستی هستی تو را نیست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
وطواط

جمال‌الملک شمس‌الدین جهانیست

که از هر نعمتی او را نشانیست

جهانی گفتم او راوین غلط بود

که هر مویی ز شخص او جهانیست

کفش و زجود بحری وین چه بحریست

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

بخوبی هیچکس چون یار ما نیست

ولیکن در دلش بوی وفا نیست

چه سود ار تنک شکر شد دهانش

که یک شکر ازان روزی ما نیست

نخواهم بست دل در وصلت ایماه

[...]

خاقانی

خطی مجهول دیدم در مدینه

بدانستم که آن خط آشنا نیست

بر آن خط اولین سطری نبشته

که جوزا نزد خورشید سما نیست

به جان پادشا سوگند خوردم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه