صد دوا بادا دوای درد بی درمان ما
دُرد دردش نوش کن گر می بری فرمان ما
خون دل در جام دیده عاشقانه ریختیم
بر امید آنکه بنشیند دمی بر خوان ما
خانه خالی کرده ایم و خوش نشسته بر درش
غیر او را نیست باری در سرا بستان ما
در حیات جاودانی یافته از عشق او
همدم زنده دلان شو تا بیابی جان ما
در میان ما و او غیری نمی آید به کار
ما از آن دلبریم و دلبر ما ز آن ما
دُرد درد او دوای درد ما باشد مدام
عشق او گنجیست در کنج دل ویران ما
آشنای نعمت اللهیم و غرق بحر او
ذوق اگر داری درآ در بحر بی پایان ما
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به بیان عشق و دلبستگی شدید خود به معشوق میپردازد. او از درد و رنج ناشی از جدایی صحبت میکند و میگوید که درد عشق نه تنها دردی است که باید تحمل شود، بلکه دردی است که همان عشق به آن دامن میزند. شاعر امید دارد که معشوق روزی بر خوان او بنشیند و زندگیاش را پر کند. او به خالی بودن خانه و عدم حضور معشوق اشاره میکند و میگوید تنها عشق اوست که به زندگیاش معنا میدهد. در نهایت، شاعر از دریاچه بیپایان عشق میگوید و دعوت میکند تا کسانی که ذوق دارند به این عشق بپیوندند.
هوش مصنوعی: صد درمان وجود دارد، اما برای درد بیدرمان ما هیچ دارویی نیست. اگر میتوانی، این درد را با نوشیدنی داغی تسکین بده و اگر قدرتش را داری، دستوری صادر کن.
هوش مصنوعی: دل خود را با اشک و غم پرکردهایم و امید داریم که محبوبمان لحظهای بر سر سفرهمان حضور یابد.
هوش مصنوعی: ما خانهمان را خالی کردهایم و خوشحال نشستهایم در ورودی آن، به جز او هیچکس را در باغ ما نیست.
هوش مصنوعی: در زندگی همیشگی و ماندگار، با عشق او همدم و همراه دلهای زنده و شاداب شو تا بتوانی روح ما را درک کنی.
هوش مصنوعی: میان ما و آن شخص هیچ کس دیگری نقش ندارد. ما به او عشق میورزیم و او نیز به ما وابسته است.
هوش مصنوعی: عشق او به طور مداوم برای ما میتواند درمانی باشد برای دردهای ما و این عشق، گنجینهای است که در دل ویران ما قرار دارد.
هوش مصنوعی: ما با نعمتهای خدا آشنا هستیم و در دریای پرعمق رحمت او غوطهوریم. اگر شادی و ذوقی داری، به این دریای بیپایان ما بپیوند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
از پی شمس حق و دین دیده گریان ما
از پی آن آفتابست اشک چون باران ما
کشتی آن نوح کی بینیم هنگام وصال
چونک هستیها نماند از پی طوفان ما
جسم ما پنهان شود در بحر باد اوصاف خویش
[...]
گنج عشق تو نهان شد در دل ویران ما
می زند زان شعله دایم آتشی در جان ما
ای طبیب از ما گذر، درمان درد ما مجوی
تا کند جانان ما از لطف خود درمان ما
یوسف عهد خودی تو، ای صنم با این جمال
[...]
بیگل رویت ندارد، رونقی بستان ما
بی حضورت، هیچ نوری نیست، در ایوان ما
گر بسامان سر کویش رسی ای باد صبح
عرضه داری شرح حال بی سرو سامان ما
در دل ما، خار غم بشکست و در دل غم، بماند
[...]
عاقبت رحمی کند بر درد ما، درمان ما
بندگان خویش را یاد آورد سلطان ما
گر نخواهد بود وصل یار ما اندر بهشت
لاجرم باغ جنان خواهد شدن زندان ما
تو ز وصل خویشتن هرگز نیفتادی جدا
[...]
دردمندم از لب لعلت بده درمان ما
کز رخ چون خورفکندی آتشی در جان ما
در دلم دردیست درمانش نمی دانم ز وصل
خود نمی آید به سر این درد بی درمان ما
خلق گویندم تو را بودی سر و سامان چه شد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.