گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

چشم ما روشن به نور روی اوست

لاجرم عالم به چشم ما نکوست

دیده ام آئینهٔ گیتی نما

عاشق و معشوق با هم روبروست

هر خیالی را که دیده نقش بست

دوست می دارم که می بینم به دوست

عشق سرمست است و فارغ از همه

عقل مخمور است و هم درگفتگو است

این عجب بنگر که آن مطلوب ما

طالبست و روز و شب در جستجوست

غیر اگر دیگر نمی آید به چشم

هرچه می بینیم میگوئیم اوست

سید و بنده به نزد ما یکی است

تا نپنداری که این رشته دوتوست

 
 
 
جدول شعر
رودکی

وز بر خوشبوی نیلوفر نشست

چون گهِ رفتن فراز آمد، نَجَست

ابوالمثل بخارایی

رفت در دریا به تنگی آبخوست

راه دور از نزد مردم دوردست

ناصرخسرو

هر که چون خر فتنهٔ خواب و خور است

گرچه مردم‌صورت است آن هم خر است

ای شکم پر نعمت و جانت تهی

چون کنی بیداد؟ کایزد داور است

گر تو را جز بت‌پرستی کار نیست

[...]

ادیب صابر

ساقیا در جام من ریز آب رز

زان بضاعت ده که عشرت سود اوست

در جهان چون آب رز معلوم نیست

آتشی کز زلف ساقی دود است

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه