چشم ما از نور رویش روشنست
مهر و مه چون یوسف و پیراهنست
نور اول روح اعظم خوانمش
بلکه او جان است و عالم چون تنست
مجلس او بزم سرمستان بود
جرعه ای از جام او شیر افکنست
عشق می گوید سخنها ورنه عقل
در بیان آن معانی الکنست
کی گریزد عاشق از خار جفا
کاو چو بلبل در هوای گلشنست
خود کجا آید به چشم ما بهشت
بر در میخانه ما را مسکن است
نعمت الله را بسی جستم به جان
چون بدیدم نعمت الله با من است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر روشنایی و زیبایی عشق و عرفان است. شاعر میگوید که نور عشق باعث روشنایی چشم انسان میشود و عشق را به مهر و ماه تشبیه میکند. او عشق را به عنوان روحی میداند که جان عالم است و بهشت واقعی در میخانه عشق قرار دارد. شاعر از عقل ستایش میکند اما اذعان دارد که عشق توانایی بیان معانی عمیق را دارد. عشق به مانند بلبل در باغ گل عاشقانه پرواز میکند و شاعر به جستجوی نعمت الهی پرداخته، هنگامی که متوجه میشود که این نعمت در درون اوست.
هوش مصنوعی: چشم ما به خاطر زیبایی او روشن و پرنور است، مانند روشنایی خورشید و ماه که به زیبایی یوسف و پیراهنش میماند.
هوش مصنوعی: من نور نخست را روح بزرگ مینامم، زیرا او جان است و جهان همچون بدن اوست.
هوش مصنوعی: مجلس او جایی پر از شادمانی و خوشی بود و هر جرعهای از نوشیدنیاش، مانند شیر لطیف و خوشمزه است که روح را تازه میکند.
هوش مصنوعی: عشق در صحبت کردن درباره احساساتش چیزی برای گفتن دارد، اما عقل در بیان این معانی ناتوان و کمزبان است.
هوش مصنوعی: عاشق هرگز از درد و رنج نمیگریزد، زیرا او مانند بلبل است که همیشه در آرزوی گلستان و زیباییها به سر میبرد.
هوش مصنوعی: بهشت هرگز به چشمان ما نخواهد آمد، زیرا ما در میخانهمان جا و مکانی داریم که برای ما همچون بهشت است.
هوش مصنوعی: به شدت به دنبال نعمتهای الهی بودم و تلاش میکردم، اما وقتی متوجه شدم که این نعمتها همیشه در کنار من هستند، احساس آرامش کردم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
وز بر خوشبوی نیلوفر نشست
چون گهِ رفتن فراز آمد، نَجَست
هر که چون خر فتنهٔ خواب و خور است
گرچه مردمصورت است آن هم خر است
ای شکم پر نعمت و جانت تهی
چون کنی بیداد؟ کایزد داور است
گر تو را جز بتپرستی کار نیست
[...]
بنده گر خوبست گر زشت آن تست
عاشق ار دانا و گر نادان تراست
ساقیا در جام من ریز آب رز
زان بضاعت ده که عشرت سود اوست
در جهان چون آب رز معلوم نیست
آتشی کز زلف ساقی دود است
عزم آن دارم که امشب نیم مست
پای کوبان کوزهٔ دردی به دست
سر به بازار قلندر برنهم
پس به یک ساعت ببازم هرچه هست
تا کی از تزویر باشم رهنمای
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.