گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

نعمت الله جان و عالم چون تن است

این چنین جان و تنی آن من است

مصر دل دارم عزیز حضرتم

جسم و جانم یوسف و پیراهنست

صورتم جام است و معنی می مدام

عشق ساقی کار من می خوردن است

حال ما از عقل می پرسی مپرس

در بیان ذوق ما او الکن است

رندم و در میکده دارم مقام

جنت المأوی مدامم مسکن است

شمع جمع عاشقان سر خوشم

حال من بر اهل مجلس روشن است

جام در دور است و سید در نظر

خوش حضوری وقت جان پروردن است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode