عشق جانان من غذای من است
این چنین خوش غذا برای منست
هر کسی را غذا بود چیزی
نعمت الله من غذای من است
با تو گویم غذای من چه بود
این غذا دیدن خدای من است
عقل بیگانه شد ز ما و برفت
شاه عشق آمد آشنای من است
گر کسی در هوای جنت هست
جنت و حور در هوای من است
دنیی و آخرت بود دو سرا
دو سرای چنین نه جای من است
وصل و هجران که عاشقان گویند
از فنای من و بقای من است
نور من عالمی منور کرد
این همه روشن از ضیای من است
من دعاگوی نعمت اللهم
این چنین خوش دعا دعای من است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دربارهی عشق و وابستگی عمیق شاعر به محبوبش است. شاعر عشق را غذای اصلی و ضروری خود میداند و آن را نعمت الهی میشمارد. او بیان میکند که دیدن محبوب به عنوان غذا برای روح اوست و عقل او تحت تأثیر عشق گم شده است. همچنین، او به جنت و پاداشهای آن اشاره میکند و میگوید که همهی زیباییها و لذتها در خیال و یاد محبوبش است. شاعر از مفهوم وصل و هجران صحبت میکند و میگوید که اینها به فنا و بقای او مربوط میشود. در نهایت، شاعر خود را دعاگوی نعمت الهی میداند و دعاهایش را نیز نشانی از عشق و محبتش به محبوب میشمارد.
هوش مصنوعی: عشق معشوق من، مانند غذایی است که به من زندگی میبخشد. این عشق برای من بسیار دلپذیر و خوشایند است.
هوش مصنوعی: هر فردی به نوعی از خوراک و نعمت برخوردار است، اما برای من، خودِ خداوند نعمت و sustenance من است.
هوش مصنوعی: من به تو میگویم که Nourishment من چیست. این غذای من، دیدن خداوند من است.
هوش مصنوعی: عقل از ما دور شد و رفت، اما عشق به عنوان یک دوست و آشنا به ما نزدیک شد.
هوش مصنوعی: اگر کسی به فکر بهشت و نعمتهای آن باشد، باید بداند که بهشت و زیباییهایش در آرزوی من و دل من قرار دارد.
هوش مصنوعی: دنیا و آخرت، دو خانه یا دو مکان متفاوت هستند، و نه در این دنیا و نه در آخرت، جایی برای من نیست.
هوش مصنوعی: عشق و دوری که عاشقان درباره آن صحبت میکنند، نتیجه از بین رفتن و باقی ماندن من است.
هوش مصنوعی: نور من جهانی را روشن کرده و همه این روشنیها ناشی از نور من است.
هوش مصنوعی: خداوندا، من به خاطر نعمتهای تو همیشه دعا میکنم و دعای من این است که در خوشی و خوشبختی بمانم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گرد پرگار چرخ مرکز بست
شبه مرجان شد و بلور جمست
آمد آن رگزن مسیحپرست
شست الماسگون گرفته به دست
کرسی افکند و برنشست بر او
بازوی خواجه عمید ببست
شست چون دید گفت عز و علا
[...]
ستد و داد جز به پیشادست
داوری باشد و زیان و شکست
تا مرا بود بر ولایت دست
بودم ایزد پرست و شاه پرست
امر شه را و حکم الله را
نبدادم به هیچ وقت از دست
دل به غزو و به شغل داشتمی
[...]
آمد آن حور و دست من بربست
زده استادوار نیش به دست
زنخ او به دست بگرفتم
چون رگ دست من ز نیش بخست
گفت هشیار باش و آهسته
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.