عشق جانان در میان جان خوشست
راز دلدار از جهان پنهان خوش است
درد بی درمان او درمان ما
در دلم این درد بی درمان خوش است
حال سودائی زلف یار من
همچو زلفش می برد سامان خوش است
عشق و گنجی و دل ویرانه ای
آن چنان گنجی در این ویران خوشست
جرعهٔ دُردی درد عشق او
جان ما را دادهٔ جان آن خوش است
حال دل با عشق دلبر خوش بود
جان ما پیوسته با جانان خوش است
نعمت الله مست و جام می به دست
جاودان در بزم سرمستان خوش است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به وصف عشق و احساسات عمیق ناشی از آن میپردازد. شاعر به زیبایی و لذت عشق اشاره کرده و بیان میکند که حتی درد و رنج ناشی از عشق نیز برای او خوشایند است. او به زلف و جمال یار خود اشاره میکند و عشق را به یک گنج ارزشمند تشبیه میکند که در مقابل ویرانی دل به چشم میآید. در نهایت، شاعر از خوشحالی ناشی از عشق و مستی در بزم زندگی سخن میگوید و نشان میدهد که ارتباط با محبوبش شادی و زندگی را برایش به ارمغان آورده است.
هوش مصنوعی: عشق به محبوب در دل انسان بسیار شیرین و لذتبخش است و راز و رمز دلدار از چشم دیگران مخفی و پنهان به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: دردی که هیچ درمانی برایش وجود ندارد، برای من به نوعی درمان است. در دل من، این درد که هیچ چارهای ندارد، خوشایند است.
هوش مصنوعی: حالت پریشان و دیوانگی من به خاطر زیبایی زلف محبوبم، مانند خود زلف او، به من آرامش میدهد.
هوش مصنوعی: عشق و ثروتی که در دل یک ویرانه وجود دارد، به قدری باارزش و دلنشین است که خود ویرانی هم در کنار این گنج، خوشایند و دلپذیر میشود.
هوش مصنوعی: نوشیدن یک جرعه از شراب عشق او، جان ما را زنده کرده و این موضوع برای ما بسیار دلپذیر است.
هوش مصنوعی: احساس دل ما به خاطر عشق محبوب خوش است و روح ما همیشه با معشوق شاد و سرزنده است.
هوش مصنوعی: نعمت الله در حال لذت بردن و غرق در شادی است و با جام می در دست، در جشن و میهمانی جاودانی سرمستان احساس خوشی میکند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
وز بر خوشبوی نیلوفر نشست
چون گهِ رفتن فراز آمد، نَجَست
هر که چون خر فتنهٔ خواب و خور است
گرچه مردمصورت است آن هم خر است
ای شکم پر نعمت و جانت تهی
چون کنی بیداد؟ کایزد داور است
گر تو را جز بتپرستی کار نیست
[...]
بنده گر خوبست گر زشت آن تست
عاشق ار دانا و گر نادان تراست
ساقیا در جام من ریز آب رز
زان بضاعت ده که عشرت سود اوست
در جهان چون آب رز معلوم نیست
آتشی کز زلف ساقی دود است
عزم آن دارم که امشب نیم مست
پای کوبان کوزهٔ دردی به دست
سر به بازار قلندر برنهم
پس به یک ساعت ببازم هرچه هست
تا کی از تزویر باشم رهنمای
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.