گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

نور روی او به او دیدن خوش است

گرد او چون دیده گردیدن خوش است

حال عشق از عقل می پرسی مپرس

ذوق عشق از عشق پرسیدن خوش است

کار بی کاریست کار عاشقی

این چنین خوش کار ورزیدن خوش است

گفتهٔ مستانهٔ ما خوش بود

رو تو خوش بشنو که بشنیدن خوش است

بگذر از نقش خیال غیر او

روی دل از غیر پیچیدن خوش است

نزد ما سرکه فروشی هیچ نیست

می به رند مست بخشیدن خوش است

خوش بود آئینهٔ گیتی نما

نعمة الله را در آن دیدن خوشست

 
 
 
گنج‌نامهٔ حاجی‌جلال
غزل شمارهٔ ۲۵۰ به خوانش سید جابر موسوی صالحی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
رودکی

وز بر خوشبوی نیلوفر نشست

چون گهِ رفتن فراز آمد، نَجَست

ابوالمثل بخارایی

رفت در دریا به تنگی آبخوست

راه دور از نزد مردم دوردست

ناصرخسرو

هر که چون خر فتنهٔ خواب و خور است

گرچه مردم‌صورت است آن هم خر است

ای شکم پر نعمت و جانت تهی

چون کنی بیداد؟ کایزد داور است

گر تو را جز بت‌پرستی کار نیست

[...]

ادیب صابر

ساقیا در جام من ریز آب رز

زان بضاعت ده که عشرت سود اوست

در جهان چون آب رز معلوم نیست

آتشی کز زلف ساقی دود است

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه