گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

در محبت جان اگر بازی خوش است

گر کنی بازی چنین بازی خوشست

یار کرمانی اگر بازی خوش است

دلبر سرمست شیرازی خوشست

رند سر مستیم و با ساقی حریف

با حریف خویش پردازی خوشست

چند گردی تو به خود گرد جهان

یک دمی با خویش پردازی خوشست

ساز ما را ذوق خوشتر می دهند

ساز ما با عشق پردازی خوشست

عشق سلطان است و تخت دل نشست

خانه را با عشق پردازی خوشست

سیم قلب تو ندارد رونقی

سیم قلب خویش بگذاری خوشست

در طریق عاشقی چون عاشقان

هرچه داری جمله دربازی خوشست

یک دمی با سید رندان بساز

تا بدانی ذوق دمسازی خوشست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۲۴۸ به خوانش سید جابر موسوی صالحی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
خواجوی کرمانی

در شب زلف تو مهتابی خوشست

در لب لعل تو جلایی خوشست

پیش گیسویت شبستانی نکوست

طاق ابروی تو محرابی خوشست

حلقهٔ زلف کمند آسای تو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه