گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

نور رویش آفتابی دیگر است

چشم ما بر ماهتابی دیگر است

گر کسی بیند خیال او به خواب

آن خیال ما و خوابی دیگر است

آب چشم ما به هر سو می رود

روی ما شسته به آبی دیگر است

موج دریائیم و دریا عین ما

غیر ما بر ما حجابی دیگر است

ساقی ما می به ما بخشد مدام

خیر او بر ما برای دیگر است

هرچه می بینی چو آن مخلوق اوست

نزد ما عالیجنابی دیگر است

نعمت الله در خرابات مغان

عاشق مست و خرابی دیگر است

 
 
 
غزل شمارهٔ ۲۳۸ به خوانش سید جابر موسوی صالحی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
شاه نعمت‌الله ولی

عشق او در جان هوائی دیگر است

درد دل ما را دوائی دیگر است

کشتهٔ عشقیم و زنده جاودان

جان ما را خونبهائی دیگر است

خلوت ما گوشهٔ میخانه است

[...]

نشاط اصفهانی

کشور دل از جهانی دیگر است

این زمین را آسمانی دیگر است

ای جهان از راه ما بردار دام

طایر ما زآشیانی دیگر است

ای فلک از بخت ما بر گیر رخت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه