گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

بحر بی پایان ما را آبروئی دیگر است

چشمهٔ آب حیات ما ز جوئی دیگر است

رنگ و بوی این و آن نقش خیالی بیش نیست

یار رندی شو که او را رنگ و بوئی دیگر است

از می خمخانهٔ ما عالمی سرمست شد

نوش کن جامی که این می از سبوئی دیگر است

روی او بینم اگر آئینه بینم صدهزار

روی او در هر یکی گوئی که روئی دیگر است

عاقلان راگفتگوی و عاشقان را های و هو

گفتگو بگذار ما را های و هوئی دیگر است

پردهٔ دیده به آب چشم خود ما شسته ایم

پاک بازانیم و ما را شست و شوئی دیگر است

دیگران از طوع سید زلفها بربسته اند

نعمة الله راز خون عشق طوعی دیگر است