گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

بحر بی پایان ما را آبروئی دیگر است

چشمهٔ آب حیات ما ز جوئی دیگر است

رنگ و بوی این و آن نقش خیالی بیش نیست

یار رندی شو که او را رنگ و بوئی دیگر است

از می خمخانهٔ ما عالمی سرمست شد

نوش کن جامی که این می از سبوئی دیگر است

روی او بینم اگر آئینه بینم صدهزار

روی او در هر یکی گوئی که روئی دیگر است

عاقلان راگفتگوی و عاشقان را های و هو

گفتگو بگذار ما را های و هوئی دیگر است

پردهٔ دیده به آب چشم خود ما شسته ایم

پاک بازانیم و ما را شست و شوئی دیگر است

دیگران از طوع سید زلفها بربسته اند

نعمة الله راز خون عشق طوعی دیگر است

 
 
 
غزل شمارهٔ ۲۳۱ به خوانش سید جابر موسوی صالحی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
کمال خجندی

علم و تقوی سر به سر دعوی است معنی دیگر است

مرد معنی دیگر و میدان دعوی دیگر است

عاشق ار آمد به کویش دینی و عقبی نخواست

جانب طور آمدن مقصود موسی دیگر است

حسن مه رویان چه می ماند بروی یار من

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

خانقاه نعمت‌اللّه را صفائی دیگر است

خوش سر آبی و خوش بستان سرابی دیگر است

از سر اخلاص نان بی ریای او بخور

زان که خوان نعمت‌اللّه را نوائی دیگر است

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه