گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

خواجه آمد سرای خود آراست

رفت و منزل به دیگری پیراست

بنده بی خواجه ماند سر گردان

در به در می دود که خواجه کجاست

خواجه همچون خیال آمد و شد

نیک و بد از نشان او برخواست

معتبر بود اعتبار نماند

عبرتی گیرد آنکه او بیناست

بود خواجه حباب بحر محیط

گرچه جامش شکست آب به جاست

هر که با ما نشست در دریا

نزد ما آبروی ما از ماست

این و آن جفت یکدیگر باشند

نعمت الله از همه یکتاست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۱۸۳ به خوانش سید جابر موسوی صالحی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مجد همگر

عدد حرف چل چو بشماری

جمله اعداد نام دلبر ماست

چار حرف است از آن دو بی نقط است

بر دگر حرف او نقط پیداست

خواجوی کرمانی

خواستم قطره سیاهی دوش

از که آنکس که نور دیده ماست

مهر گردون عالم آنکه رخش

در سیاهی شب چو مه پیداست

آنک اهل زمانه را در خور

[...]

اهلی شیرازی

هر که در معنی است حرفی بیش

در حقیقت مقام او بالاست

چشم با چشمه نسبتی دارد

لیکن اندر میان تفاوتهاست

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه