گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

عشق او سلطان ملک جان ماست

این چنین ملک و ملک جانان ماست

پادشاه هفت اقلیم جهان

بندهٔ درگاه این سلطان ماست

ما به عشق او ز خود بگذشته ایم

لاجرم ما آن او ، او آن ماست

رند سرمستیم در کوی مغان

شاهد میخانه در فرمان ماست

دُرد درد عشق می نوشیم ما

خوش بود دردی که او درمان ماست

جام می در دست و می گردد مدام

ساقی رندان سرمستان ماست

ذوق سرمستان ز مخموران مجوی

نعمت الله جو که از رندان ماست

 
 
 
غزل شمارهٔ ۱۶۲ به خوانش سید جابر موسوی صالحی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم