شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۲

عشق او سلطان ملک جان ماست

این چنین ملک و ملک جانان ماست

پادشاه هفت اقلیم جهان

بندهٔ درگاه این سلطان ماست

ما به عشق او ز خود بگذشته ایم

لاجرم ما آن او ، او آن ماست

رند سرمستیم در کوی مغان

شاهد میخانه در فرمان ماست

دُرد درد عشق می نوشیم ما

خوش بود دردی که او درمان ماست

جام می در دست و می گردد مدام

ساقی رندان سرمستان ماست

ذوق سرمستان ز مخموران مجوی

نعمت الله جو که از رندان ماست