گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

در پی عشق روان شو که به جائی برسی

دُردی درد بخور تا به دوائی برسی

به سر کوی محبت به صفا باید رفت

باشد آنجا به فقائی به صفائی برسی

می و میخانهٔ ما آب و هوای دگر است

خوش بود گر به چنین آب و هوائی برسی

نرسی در حرم کعبهٔ مقصود به خود

همرهی جو که در این راه به جائی برسی

بینوائی چه کنی برگ و نوائی به کف آر

نعمت الله بطلب تا به نوائی برسی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
خیالی بخارایی

ای دل از خویش گذر تا که به جایی برسی

وز در صدق درآ تا به صفایی برسی

تا نبندی به قبول نفس اوّل کمری

نیست ممکن که تو چون نی به نوایی برسی

گر به همراهی دردش قدمی پیش نهی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه