گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

نقش خیال اوست که گویند عالم است

این صورتست و معنی آن اسم اعظم است

اسمی که هست جامع اسما به نزد ما

آن اسم اعظمست و بر اسما مقدمست

جام جهان نماست پر از می بیابگیر

شادی ما بنوش که جام می جم است

سردار عاشقان به سر دار پا نهاد

دعوی که می کند بر یاران مسلم است

خمخانه ایست پر می و ساقی ما کریم

رندان کم اند خواجه نگوئی که می کم است

از زخم عشق گرچه دلم ریش شد ولی

ناله نمی کنم که چنان ریش مرهم است

با جام می دمی چو بر آریم خوش بود

خاصه دمی که سید سرمست همدمست

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
غزل شمارهٔ ۱۴۷ به خوانش سید جابر موسوی صالحی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
امیر معزی

ایام و‌َرد و موسم عید پیمبرست

گیتی ز بوی هر دو سراسر معطرست

گلزارها به آمدن آن مزین است

محراب‌ها به آمدن این منوّر ست

آن مونس و حریف می و نَقل مجلس است

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
وطواط

ای آن که هر چه بایدت از بخت نیک هست

هرگز مباد در جاه تو شکست

تا از قضا پدید شد آثار هست و نیست

پیدا نشد ذات تو از نیست هیچ هست

معلوم شد مگر که تو از نسل آدمی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از وطواط
سوزنی سمرقندی

کور و کر و دراز و سطبر است و سرنگون

سرگرد و بن قوی و سیه پوش و احمر است

 طناز و پر هراس و چو پستانست در لباس

کناس و دیر آس و میانش رگ آور است

نامش قضیب و خوره و کالم بدان و ایر

[...]

قوامی رازی

هربنده ای که ایزد بی یار یار اوست

بی شک و شبهه در دو جهان کار کار اوست

آن بی نیاز بنده نواز لطیفه ساز

کز هر سوئی که در نگری کار و بار اوست

ازچرخ بی قرار و زمین قرار گیر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه