در آ در بحر ما با ما که عین ما به ما بینی
به چشم ما نظر میکن که تا نور خدا بینی
بیا و نوش کن جامی ز دُرد درد عشق او
حریف دردمندان شو که درد دل دوا بینی
مگر آئینه گم کردی که بیآئینه میگردی
به بینی روی خود روشن اگر آئینه را بینی
ز خود بینی نخواهی دید آن ذوقی که ما داریم
خدابین شو که غیر او چو بینی هوا بینی
خیال غیر اگر داری خیالی بس محال است آن
اگر تو غیر او جوئی ندانم تا کجا بینی
اگر فانی شوی از خود توئی باقی جاویدان
سر دار فنا بنشین که تا دار بقا بینی
غلام سید ما شو که چون بنده شوی خواجه
به نور نعمت اللّه بین که تا نور خدا بینی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دلا، آن ترک را دیدی، کنون سامان کجا بینی؟
نمی گفتم درو منگر که خود را مبتلا بینی
به خیل آن سواری لشکر دلهای مشتاقان
فروزان همچو آتشهای لشکر جابه جا بینی
نیارم گفت کش پابوس از من، ای صبا، لیکن
[...]
بملک فقر خود را آن زمان فرمانروا بینی
که بر سر خاک به از سایه بال هما بینی
جهانی را بهمت زیر دست خود توان کردن
برین تل گر برآیی، عالمی را زیر پا بینی
ز آزار قناعت نیست کم رنج طلب، آن به
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.