گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

در آ در بحر ما با ما که عین ما به ما بینی

به چشم ما نظر می‌کن که تا نور خدا بینی

بیا و نوش کن جامی ز دُرد درد عشق او

حریف دردمندان شو که درد دل دوا بینی

مگر آئینه گم کردی که بی‌آئینه می‌گردی

به بینی روی خود روشن اگر آئینه را بینی

ز خود بینی نخواهی دید آن ذوقی که ما داریم

خدابین شو که غیر او چو بینی هوا بینی

خیال غیر اگر داری خیالی بس محال است آن

اگر تو غیر او جوئی ندانم تا کجا بینی

اگر فانی شوی از خود توئی باقی جاویدان

سر دار فنا بنشین که تا دار بقا بینی

غلام سید ما شو که چون بنده شوی خواجه

به نور نعمت اللّه بین که تا نور خدا بینی