بود ما پیدا شده از بود او
لاجرم داریم ما بودی نکو
عقل می گوید مگو اسرار عشق
عشق می گوید سخن مستانه گو
تا میانش در کنار آورده ایم
مو نمی گنجد میان ما و او
دیدهٔ ما هر یکی بیند یکی
چشم احول گر یکی بیند به دو
غرق دریائیم و گویا تشنه ایم
آب می جوئیم ما در بحر و جو
خوش درین دریای بی پایان در آ
تا ببینی عین ما را سو به سو
آینه داریم دایم در نظر
سید و بنده نشسته روبرو
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن به بیان احساسات عمیق عاشقانه میپردازد. ابتدا به وجود عشق اشاره میکند که از وجود محبوب ناشی میشود و این امر موجب وجود خوب و نیک در زندگی ماست. عقل به ما میگوید که نباید اسرار عشق را فاش کنیم، اما عشق ما را به گفتمان مستانه وادار میکند. ارتباط میان عاشق و معشوق آنقدر نزدیک است که هیچ چیزی نمیتواند میان آن دو فاصله بیندازد. هر چشم، نگاه خاص خود را دارد و در عین حال همه به یک هدف نگاه میکنند. ما مانند کسانی هستیم که در دریای عشق غرق شده و در عین حال تشنهٔ آن هستیم. این اندیشهها و احساسات در دنیایی بیپایان و پر از زیبایی جریان دارد، جایی که همه چیز در نهایت به سادگی عشق و شناخت یکدیگر تعبیر میشود.
هوش مصنوعی: وجود ما از وجود او نشأت گرفته است؛ بنابراین، ما نیز دارای وجودی نیکو هستیم.
هوش مصنوعی: عقل به ما میگوید که در مورد رازهای عشق چیزی نگو؛ اما عشق به ما میگوید که با شور و شوق سخن بگوییم.
هوش مصنوعی: ما در کنار هم قرار گرفتهایم، اما حتی یک مو هم جای نمیشود بین ما و او.
هوش مصنوعی: هر یک از ما دنیا را به گونهای متفاوت میبیند؛ برخی ممکن است تنها یک چشم بسته داشته باشند و تنها جانبی از واقعیت را ببینند، در حالی که دیگران میتوانند با هر دو چشم، دیدی کامل و دقیقتر از آنچه هست، داشته باشند.
هوش مصنوعی: ما در عمیقترین دریا غرق شدهایم، اما به نظر میرسد که هنوز تشنهایم و در جستجوی آب هستیم، حتی وقتی که در دریا قرار داریم.
هوش مصنوعی: به این دریاى گسترده بپیوند و ببین که ما چگونه در هر سو وجود داریم.
هوش مصنوعی: ما همیشه یک آینه داریم که در آن تصویر سید و بنده که رو به روی هم نشستهاند، مشاهده میشود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چون فروماندی ز بد کردار خویش
پارسا گشتی کنون و نیک خو
آن مثل کز پیش گفتند، ای پسر،
من به شعر آرم کنون از بهر تو
گند پیری گفت کهش خردی بریخت
[...]
هموم رجال فی امور کثیرة
و همّی من الدنیا صدیق مساعد
هر کسی محراب دارد هر سویی
باز محراب سنایی کوی او
جزو گردد، کل شود، نه کل، نه جزو
صورتی باشد صفت نه جان، نه عضو
ای بکرده رخت عشاقان گرو
خون مریز این عاشقان را و مرو
بر سر ره تو ز خون آثار بین
هر طرف تو نعره خونین شنو
گفتم این دل را که چوگانش ببین
[...]
خویشتن مشغول گردانم بدو
ور سنان انصاف بستانم از و
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.