گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

مستانه ز خویشتن فنا شو

رندانه بیا حریف ما شو

چون هستی اوست هستی ما

بگذر ز خود آ و با خدا شو

بر دار فنا بر آ چو منصور

سردار سراچهٔ بقا شو

مائیم نوای بینوایان

دریاب نوا و بانوا شو

تا چند به گرد بحر گردی

در بحر درآ و آشنا شو

میخانهٔ عاشقانه دریاب

فارغ ز وجود دو سرا شو

سید شاه است و بنده بنده

شاهی طلبی برو گدا شو

 
 
 
شاه نعمت‌الله ولی

از بود وجود خود فنا شو

رندانه بیا حریف ما شو

خواهی که تو پادشاه باشی

در حضرت پادشه گدا شو

چون اوست نوای بینوایان

[...]

نسیمی

با بحر وجود آشنا شو

جویای صفات و ذات ما شو

صفای اصفهانی

ای بنده ز بود خویش لا شو

بگذار ز سر منی و ما شو

بیگانه ز پادشاه کثرت

با بنده وحدت آشنا شو

حق وحدت باقی است و فانی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه