گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

مستانه ز خویشتن فنا شو

رندانه بیا حریف ما شو

چون هستی اوست هستی ما

بگذر ز خود آ و با خدا شو

بر دار فنا بر آ چو منصور

سردار سراچهٔ بقا شو

مائیم نوای بینوایان

دریاب نوا و بانوا شو

تا چند به گرد بحر گردی

در بحر درآ و آشنا شو

میخانهٔ عاشقانه دریاب

فارغ ز وجود دو سرا شو

سید شاه است و بنده بنده

شاهی طلبی برو گدا شو

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode