گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

آبرو جوئی بیا از ما بجو

دل به دریا ده بیا دریا بجو

دو جهان بگذار تا یکتا شوی

آنگهی یکتای بی همتا بجو

رند مستی گر همی خواهی بیا

در خرابات مغان ما را بجو

دیده بگشا نور چشم ما نگر

عین ما در دیدهٔ بینا بجو

ما به دست زلف او دادیم دل

در سر ما مایهٔ سودا بجو

در عدم ما را حضوری بس خوش است

گر حضوری بایدت آنجا بجو

هر چه می بینی از او دارد نصیب

نعمت الله از همه اشیا بجو