گنجور

 
عطار

ای بدنیا صرف کرده عمر خویش

جان خود را کرده‌ای صد بار ریش

خانه سازی از گل و بر روی آب

بعد از آن آنجا نشینی بهر خواب

خواب این خانه چه باشد فکر کن

این معانی با دل خود ذکر کن

با چنین اوقات بَد بیچاره تو

اوفتاده درچه تن همچو گو

تن ترا خانه شده بر روی آب

روح خود را کرده‌ای دروی بخواب

در چنین خوابی تو ویران میشوی

کی تواندر خواب انسان میشوی

رو تو بیداری گزین از خواب زود

تا شوی آگاه از سرّ ودود

هر که اوبیدار گردد همچو صبح

بادمیدن یار گردد همچو صبح

مهر عرفان چون کندبا حق رجوع

میکند از مشرق جانب طلوع

رو توبیداری غنیمت دار نیک

پیش از آن کافتی میان خاک و ریگ

خواب غفلت در درون چشم تست

لیک بیرون کردن او قسم تست

خواب چشمت چون بهم درساختند

صبح بیداریت رادر باختند

منصب و جاهت زیاده خوردو خواب

عاقبت بینی تو از وی صد عذاب

تو برون کن خواب از چشمت روان

تا حیاتی یابی ازنور جهان

جعفر صادق ز خواب و خور گذشت

در درون جنّت او را جای گشت

شیخ طائی چون ازو دریافت دین

جان او شد تازه از مآء معین

صادق آمد بحر و تو چون آب جو

باش تو از بحر معنی آب جو

آب چبود آب بحر معرفت

حق شناسی کردن از ذات و صفت

چون تو از ذات وصفت عارف شدی

از ظهورش عاقبت واقف شدی

صیقلی زن جان ظلمت دیده را

تا گشائی بر رخ اودیده را

تو ورا بشناس و با او یار شو

مست گرد و محو آن دیدار شو

از شراب آشنائی مست شو

واندر آن مستیّ خود از دست شو

چشم خود بگشای و روی او ببین

خویش را بگذارو سوی او ببین

چون ببینی تو شوی دانا بخود

تو نبینی او بود بینا بخود

بعد از آن چون آب شو با او بجوی

بیخودانه از زبان او بگوی