گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

در خرابات مغان دارم مقام

باده می‌نوشم ز جام جم مدام

جام و باده هر دو یک رنگ آمدند

من ندانم کین کدام است آن کدام

دولتی دارم به یمن وصل او

این سعادت بین که دارم بر دوام

نور و ظلمت هر دو را بگذاشتم

این یکی را با حلال آن حرام

با تمام و ناتمامم کار نیست

گرچه در کار است تمام و ناتمام

عاشقان را بار دادم در حرم

گر توئی عاشق در این خلوت خرام

سید و بنده چو آمد در میان

صورت و معنی یکی شد والسلام

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ناصرخسرو

دوش تا هنگام صبح از وقت شام

برکف دستم ز فکرت بود جام

آمد از مشرق سپاه شاه زنگ

چون شه رومی فروشد سوی شام

همچو دو فرزند نوح‌اند ای عجب

[...]

انوری

ای گرفته عالم از عدلت نظام

ای نظام ابن النظام ابن النظام

ملک اقبال تو ملک لایزال

بخت بیدار تو حی لاینام

روی تقدیر از شکوهت در حجاب

[...]

فلکی شروانی

کی کشم در چشم و کی بوسم به کام

خاک درگاه شهنشاه انام

کی بود گوئی که بینم بر مراد

شاه را دلشاد و گردم شاد کام

از قبول شاه کی باشد مرا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه