گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

دردمندیم و به امید دوا آمده‌ایم

مستمندیم و طلبکار شفا آمده‌ایم

از در لطف تو نومید نگردیم که ما

بی‌نوایان به تمنای نوا آمده‌ایم

ما گداییم و تو سلطان جهان کرمی

نظری کن که به امید شما آمده‌ایم

دل فدا کرده و جان داده و سر بر کف دست

تا نگویی که به تزویر و ریا آمده‌ایم

این چنین عاشق و سرمست که بینی ما را

نیست حاجت که بگویی ز کجا آمده‌ایم

ما اگر زاهد سجاده‌نشینیم نه رند

بر سر کوی خرابات چرا آمده‌ایم

سید بزم خرابات جهان جانیم

بندگانیم به درگاه خدا آمده‌ایم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
خواجوی کرمانی

بگذائی بسر کوی شما آمده ایم

دردمندیم و بامید دوا آمده ایم

نظر مهر ز ما باز مگیرید چو صبح

که درین ره ز سر صدق و صفا آمده ایم

دیگران گر ز برای زر و سیم آمده اند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه