گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

ما دم از عشق در قدم زده ایم

پیش از این دم ز عشق دم زده ایم

کاف کن در کتاب کون نبود

که خیالش به جان رقم زده ایم

غم نداریم از همه عالم

شادی عشق جام جم زده ایم

مطرب بزم باده نوشانیم

ساز عشاق زیر و بم زده ایم

حرف عشقش نوشته ایم به جان

دفتر عقل را قدم زده ایم

در طریقی که نیست پایانش

عاشقانه بسی قدم زده ایم

از وجود و عدم مگو سید

که وجود و عدم به هم زده ایم

 
 
 
امیرخسرو دهلوی

ما که در راه غم قدم زده ایم

بر خط عافیت رقم زده ایم

تا به طوفان عشق غرقه شدیم

بر سر نه فلک قدم زده ایم

قدمی کو به راه عشق شتافت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه