شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۴۹

با خراباتئی در افتادیم

در خرابات با سر افتادیم

بارها اوفتاده ایم اینجا

آخر عمر دیگر افتادیم

دل به دریا فتاد و ما در پی

سرخوشانیم خوشتر افتادیم

در می افتاده ایم رندانه

چه توان کرد چون درافتادیم

عاشق مست باده بر کف دست

بار از خانمان درافتادیم

دست داریم و سرفدا کردیم

نیک در پای دلبر افتادیم

خوش مقامی است بر در خمار

نکنی عیب ما گر افتادیم

عود دل سوختیم در مجمر

همچو آتش به مجر افتادیم

سید عاشقان دور قمر

بی تکلف که در خور افتادیم