امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶

اگر چه خاک درت ز آب دیده گل کردم

خوشم که سینه به داغ تو متصل کردم

زمانه روزی من کرد گریه های فراق

ز بسکه خنده بر افتادگان دل کردم

دلم که لاف صبوری زدی باول کار

به پیش روی تواش بارها خجل کردم

بشکر آنکه گه کشتنم نمودی روی

سگان کوی ترا خون خود بحل کردم

سرای دیده شاهی نه جای هر صنمی است

کش از خیال تو بتخانه چگل کردم