گنجور

 
شاهدی

از آن ساعت که روی آن بت پیمان شکن دیدم

نبیند هیچ کس از درد و داغش آنچه من دیدم

ز لعلش خاتم پرسم بگفتا جان بدل باید

بدادم جان و لعلش را به کام خویشتن دیدم

ز برگ یاسمن گفتم شود پیراهن او را

ولی از برگ گل نازک تر آن مه را بدن دیدم

نماندم صبر در هجران و آتش شعله زد در دل

در آن جز چاره کار خود اندر سوختن دیدم

زدرد عشق او گر شاهدی را چهره چون زر شد

بحمدالله که این زردی بر آن سیم تن دیدم

 
 
 
امیر شاهی

خوش آن شب کان مه رخسار و زلف پر شکن دیدم

بهار عارضش را سبزه بر گرد سمن دیدم

بر این جان بلاکش، کس نکردست آنچه من کردم

از این چشم سیه‌رو، کس مبیناد آنچه من دیدم

غبار کوی او را می‌شنیدم کحل بینایی

[...]

فضولی

بسی بی داد در عشق از بتان سیمتن دیدم

ز بی داد بتان کافر نبیند آنچه من دیدم

گذشتم سر بسر بر ماجرای لیلی و مجنون

بیان حسن تو شرح بلای خویشتن دیدم

نشانی از خود و تمثالی از تو یافتم هر جا

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از فضولی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه