زلف و رخ تو چون شب مهتاب نماید
خط بر رخ تو سبزه سیراب نماید
بر روی تو دلها همه شد زار و نگون سار
چون پرتوی قندیل که در آب نماید
گفتم که شبی چشم تو در خواب ببینم
کو بخت که در خواب چنین خواب نماید
دیگر به مساجد نبرد سجده جبینم
ابروی تو گر گوشۀ محراب نماید
گو شاهدی از جمله گدایان در ماست
تا بر همه کس فخر ازاین باب نماید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
عالم چو مثالی است که در آب نماید
یا نقش خیالی است که در خواب نماید
یا ظل وجودی است که موجود به جود است
همسایه در این سایه به اصحاب نماید
هر ذره ز خورشید جمالش که نموده
[...]
زلف تو سراسر شکن و تاب نماید
لعل تو لبالب شکر ناب نماید
چشم تو محالست که بر حال من افتد
بختم مگر این واقعه در خواب نماید
طراری آن طره ز رخسار تو پیداست
[...]
از مستی شب، زلف تو بیتاب نماید
از آتش می، لعل تو بیآب نماید
حسن تو ز آسیب نگاه هوسآلود
چون مجلس بر هم زده اسباب نماید
هر چشم زدن، آهوی ناخفته شب تو
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.