گنجور

 
شاهدی

از عنبرت غبار چو بر یاسمین نشست

شرمنده گشت نافه و در ملک چین نشست

شد خاک راه جمله تنم زان طمع که دید

آمد خدنگ ناز تو و بر زمین نشست

هر ناوکی که بر دلم از غمزه‌ات نشست

از بهر بردن خرد و عقل و دین نشست

درکوی دوست این دل سرگشته صبح و شام

از بهر شام طره و صبح جبین نشست

گفتی که تیغ میکشم و میکشم تو را

بر درگه تو شاهدی از بهر این نشست

 
 
 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
امیر شاهی

چشم ستمگرت که بخون در کمین نشست

تیغی کشیده، در ره مردان دین نشست

با روی آتشین چو گذشتی ببوستان

گل را ز انفعال، عرق بر جبین نشست

سرو سهی که خاسته بود از چمن بناز

[...]

میلی

آن غمزه در صف مژه خشمگین نشست

چون شحنه‌ای که بر سر بازار کین نشست

سازد بهانه شرم و نبیند به سوی من

هرجا رقیب پهلوی آن نازنین نشست

صد خار گر به پا بنشیند چو گرد باد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه