ما را درون پرآتش و غافل نگار از آن
لعلش شراب کوثر و ما را خمار از آن
گفتم به طول عمر شود کارم از تو راست
جانم رسید برلب و بگذشت کار از آن
روزی به عمر نسبت قد تو کرده ام
عمر دراز رفت و من شرمسار از آن
پیکانها که در دلم از ناوک تو بود
بردم به زیر خاک بسی یادگار از آن
عشقت چو در درون دل و جان قرار یافت
زین رفت عقل و دانش و صبر و قرار از آن
دوران چرخ چون نبود بر مراد خود
ای شاهدی مکن گله روزگار از آن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چشم تو خورد باده و من در خمار از آن
آن غمزه کرد شوخی و من شرمسار از آن
بیمار عشق را ز مداوا چه فایده
فارغ شو ای طبیب، که بگذشت کار از آن
چون دور لاله، عهد جوانی گذشت و ماند
[...]
رویت که هست صورت چین شرمسار از آن
نقشی است دقت ید صنع آشکار ازان
تحریر یافت صورت و زلفت ولی هنوز
در لرزه است خامه صورت نگار ازان
بر نخل ناز پرور او هرکه بنگرد
[...]
آن می که هست آّب خضر شرمسار از آن
ساقی بیا و یک دوسه ساغر بیار از آن
این نیم جان که هست مرا سود با منست
گیری بهای نیم نگه گر هزار از آن
گفتی کنم بزخم دگر کار تو تمام
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.