ما را درون پرآتش و غافل نگار از آن
لعلش شراب کوثر و ما را خمار از آن
گفتم به طول عمر شود کارم از تو راست
جانم رسید برلب و بگذشت کار از آن
روزی به عمر نسبت قد تو کرده ام
عمر دراز رفت و من شرمسار از آن
پیکانها که در دلم از ناوک تو بود
بردم به زیر خاک بسی یادگار از آن
عشقت چو در درون دل و جان قرار یافت
زین رفت عقل و دانش و صبر و قرار از آن
دوران چرخ چون نبود بر مراد خود
ای شاهدی مکن گله روزگار از آن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به احساسات و دردهای ناشی از عشق و غفلت اشاره میکند. او از محبتی سخن میگوید که در دلش شعلهور است و به خاطر زیبایی معشوقش به نظر میرسد که هوش و صبرش را از دست داده است. شاعر به عمر خود اشاره میکند که از آرزوهایش فاصله گرفته و به خاطر عشق، اندوه و شرمساری را تحمل میکند. همچنین، با تشبیه عشق به پیکانهایی که در دلش نشسته، از یادآوری یادگارهای تلخ عشق سخن میگوید. در نهایت، او از روزگار گله ندارد و تنها به صورت خود و عشقش مینگرد.
هوش مصنوعی: ما در حالتی آتشین و غافل از زیبایی معشوق هستیم و او از لبان خود شراب خوشگوار به ما میدهد، ولی ما به خاطر آن شراب مست و غافل شدهایم.
هوش مصنوعی: گفتم که با تو به طول عمر، کارم درست میشود، اما جانم در همین فکر بود و زمان به سرعت گذشت و نتوانستم به آنچه میخواستم برسم.
هوش مصنوعی: روزی به قد و قامت تو فکر کردهام، و دیدم که عمرم به خاطر این فکر، طولانیتر شده است، اما من از این موضوع شرمندهام.
هوش مصنوعی: تیرهایی که از عشق تو در قلبم نشسته بود، اکنون به زیر خاک بردم و بسیاری از یادگاریهای آن را نیز با خود بردم.
هوش مصنوعی: وقتی عشق تو در عمق دل و جانم جا گرفت، همهٔ عقل، دانش، صبر و آرامش از من رفت.
هوش مصنوعی: زندگی همیشه بر وفق مراد و خواستههای ما نمیچرخد، پس ای دوست، نباید از روزگار شکایت کنیم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چشم تو خورد باده و من در خمار از آن
آن غمزه کرد شوخی و من شرمسار از آن
بیمار عشق را ز مداوا چه فایده
فارغ شو ای طبیب، که بگذشت کار از آن
چون دور لاله، عهد جوانی گذشت و ماند
[...]
رویت که هست صورت چین شرمسار از آن
نقشی است دقت ید صنع آشکار ازان
تحریر یافت صورت و زلفت ولی هنوز
در لرزه است خامه صورت نگار ازان
بر نخل ناز پرور او هرکه بنگرد
[...]
آن می که هست آّب خضر شرمسار از آن
ساقی بیا و یک دوسه ساغر بیار از آن
این نیم جان که هست مرا سود با منست
گیری بهای نیم نگه گر هزار از آن
گفتی کنم بزخم دگر کار تو تمام
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.