گنجور

 
شیخ محمود شبستری

اسم باری است چون طلسم وجود

بر عدم زو فتاده نام وجود

بود هر بوده​ای ز اسمی خاص

هر یکی زو گرفته قسمی خاص

هستی ونیستی بدو راجع

هم ز تقدیر معطی و مانع

همه افعال را چو اسبابند

همه املاک را چو اربابند

عارف از اسمها علی الاطلاق

بهره یابد بقدر استحقاق

گه ز اللّه فنای هر دو جهان

آیدش در نظر شود حیران

بندۀ خاص گردد از ذلت

عذر عامی نهد ز هر زلّت

گه زرحمان شود کریم صفات

وز رحیم آید او رحیم صفات

همه زو بیند و ببخشاید

هر چه دارد به هر که پیش آید

از مَلِک مُلک و مِلک از او داند

سلطنت بر وجود می​راند

نفس را زیر حکم عقل آرد

حلق را جمله نیست پندارد

گه ز قدوس در حظایر قدس

گردد او نقطۀ دوایر قدس

پاک تن پاک جان و پاک اسرار

از خلاف و رذایل و اغیار

وز سلام او شود مسلمان باز

به زکوة و به صوم و حج و نماز

به زبان و به دست و قلب سلیم

هیچکس را از او نه خوف و نه بیم

همه را برشمرد نتوانم

ورنه از اختصار وامانم

نودو نه شمار صد کم یک

عارفان را ز هر یکی بی شک

حظ وافر ز کوشش واخلاص

داده ایزد ز فضل و رحمت خاص

جهد کن تا ز «جاهدوا فینا»

راه یابی به کوی «لوشئنا»

مرد ره آن بود که در همه جای

متخلق بود به خلق خدای