اسم باری است چون طلسم وجود
بر عدم زو فتاده نام وجود
بود هر بودهای ز اسمی خاص
هر یکی زو گرفته قسمی خاص
هستی ونیستی بدو راجع
هم ز تقدیر معطی و مانع
همه افعال را چو اسبابند
همه املاک را چو اربابند
عارف از اسمها علی الاطلاق
بهره یابد بقدر استحقاق
گه ز اللّه فنای هر دو جهان
آیدش در نظر شود حیران
بندۀ خاص گردد از ذلت
عذر عامی نهد ز هر زلّت
گه زرحمان شود کریم صفات
وز رحیم آید او رحیم صفات
همه زو بیند و ببخشاید
هر چه دارد به هر که پیش آید
از مَلِک مُلک و مِلک از او داند
سلطنت بر وجود میراند
نفس را زیر حکم عقل آرد
حلق را جمله نیست پندارد
گه ز قدوس در حظایر قدس
گردد او نقطۀ دوایر قدس
پاک تن پاک جان و پاک اسرار
از خلاف و رذایل و اغیار
وز سلام او شود مسلمان باز
به زکوة و به صوم و حج و نماز
به زبان و به دست و قلب سلیم
هیچکس را از او نه خوف و نه بیم
همه را برشمرد نتوانم
ورنه از اختصار وامانم
نودو نه شمار صد کم یک
عارفان را ز هر یکی بی شک
حظ وافر ز کوشش واخلاص
داده ایزد ز فضل و رحمت خاص
جهد کن تا ز «جاهدوا فینا»
راه یابی به کوی «لوشئنا»
مرد ره آن بود که در همه جای
متخلق بود به خلق خدای