صورت وحدت از جهان مثال
نقطه ای بست نقش بند خیال
نقطه مانند شعله عکس انداخت
وهمش از دور صورتی برساخت
باز چون دایره مجسم شد
کرۀ شکل چرخ اعظم شد
عکسها چون زو هم درهم شد
نقش هژده هزار عالم شد
نقطه و دور دایره است واُکَر
وحدت ذات را چو عکس و صور
نیست هیچ اندرین میان جز حق
ما و حق چیست با هم ای احمق
قصّۀ جسم و جان مگو با او
یا تو باشی در این میان یا او
محدث آنگه که با قدیم آمیخت
نسبت خلق و خالقی بگسیخت
وحدتی کان همیشه با ذات است
مسقط نسبت و اضافات است
رهنمای من و تو از قرآن
از «قل اللّه ثم ذرهم» دان
وحدت است این نه اتحاد و حلول
تو برون بر از این میانه فضول
این همه گفتگوی توحید است
راه وحدت به ترک و تجرید است
چه کنی گفتگوی بیهوده
فرقی باشد ز گفته تا بوده
سخن وحدت است همچو سراب
از سراب ای پسر که شد سیراب؟