دیدن وگفتن و نوشتن حال
همچو علم است و قدرت و افعال
هر یکی زان بر آن دگر افزون
نشود هیچگونه دیگرگون
آنچه بیند نظر به یک دم حال
ننویسد قلم به پنجه سال
باز نتوان نوشت در یک دم
آنچه آید به سالها ز قدم
خود زبان و قلم سفیر دلند
مُنهی و حاجب و وزیر دلند
شاه چون بر سریر ناز نشست
ای بسا پیشرو که باز نشست
حاجبان در ره ارچه پیش دوند
در منازل بجای خویش روند
عارفان دیده را قدم کردند
پس زبان را از آن قلم کردند
مرد توحید را وجود و عدم
هر دو با هم بود به گفت و قدم
نفی و اثبات سنگ و آهن تست
سبب نور شمع روشن تست
تا به مقراض لانبری باز
سر شمع حقیقتی زمجاز
شعلۀ شمع دین نیفزاید
با حقیقت مجاز کی پاید
نرسی در مقام وحدت و جمع
تا نگردی تو یک زبانه چو شمع
نور توحید چون عیان گردد
خود سراپای تو بیان گردد
سر و پای تو ای پسندیده
همه گردد چو قرص خور دیده
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چون بیامد بوعده بر سامند
آن کنیزک سبک زبام بلند
برسن سوی او فرود آمد
گفتی از جنبشش درود آمد
جان سامند را بلوس گرفت
[...]
چیست آن کاتشش زدوده چو آب
چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب
نیست سیماب و آب و هست درو
صفوت آب و گونه سیماب
نه سطرلاب و خوبی و زشتی
[...]
ثقة الملک خاص و خازن شاه
خواجه طاهر علیک عین الله
به قدوم عزیز لوهاور
مصر کرد و ز مصر بیش به جاه
نور او نور یوسف چاهی است
[...]
ابتدای سخن به نام خداست
آنکه بیمثل و شبه و بیهمتاست
خالق الخلق و باعث الاموات
عالم الغیب سامع الاصوات
ذات بیچونش را بدایت نیست
[...]
الترصیع مع التجنیس
تجنیس تام
تجنیس تاقص
تجنیس الزاید و المزید
تجنیس المرکب
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.