گنجور

 
شیخ محمود شبستری

حقیقت- حکمت تکلیف اظهار هستی است به ظهور عجز غیر و اضطرار به عبادت و تعظیم ذات معبود حقیقی، و غایت آنست که حصه عدمیت ممکن که عبدیت است از حصۀ الهیت که وجود است ممتاز گردد، و این بود معنی: ما عبدناک حق عبادتک. ما عرفناک حق معرفتک، و ما قدروا اللّه حق قدره.

حقیقت- حکمت از ابتلای انبیاء و اولیاء تحقق اضطرار مذکور است، و ظهور فنای وجود مجازی که تعین است علی ماهو علیه کان. و از این سبب در کلام مجید آیت اصطفا و اجتبا و غفران انبیا بعد از التجا و ندای ایشان ذکر فرمود. چنانچه درحق آدم (ع): و عصی آدم ربه فغوی، ثم اجتباه فتاب علیه، و در حق نوح (ع): ولقد نادانا نوح فلنعم المجیبون ونجیناه و اهله من الکرب العظیم و در حق ابراهیم (ع): فلما جن علیه اللیل رای کوکبا و الذی اطمع ان یغفرلی خطیئتی یوم الدین، و در حق داود (ع): انما فتناه فاستغفر ربه و خر راکعا و اناب، فغفرناله و درحق سلیمان (ع): و القینا علی کرسیه جسدا ثم اناب، قال رب اغفرلی وهب لی ملکا لاینبغی لاحد من بعدی انک انت الوهاب فسخرنا له الریح. و در حق یونس (ع): فنادی فی الظلمات ان لااله الاانت سبحانک انی کنت من الظالمین، فاستجبنا له. و در حق ایوب (ع): اذنادی ربه انی مسنی الضر و انت ارحم الراحمین. و در حق موسی (ع): قال رب انی ظلمت نفسی فاغفر لی فغفرله. و درحق محمد مصطفی صلی اللّه علیه وسلم: و تخفی نفسک ما اللّه مبدیه و استغفر لذنبک و وضعنا عنک وزرک و اذا جاء نصر اللّه السورة، و توبوا الی اللّه جمیعا، ایه المؤمنون لعلکم تفلحون.

حقیقت- از بحث​های سابق محقق شد که وجه احتیاج جواهر به هستی امکان است، اعراض از این وجه قابل​تر و محتاج​تراند، از آنکه اعراض از افعال و غیرها از جهت هستی به جواهر نیز که محل است محتاج​اند، به خلاف جوهر و نیز تجدد عرض زیادت است بر جوهر که العرض لایبقی زمانین، و بنابراین معنی، حضرت حق تعالی جوهر یعنی نفس انسانی را در خلقت مقدم داشت بر عرض که عمل است و فرمود: واللّه خلقکم و ماتعملون.

حقیقت- فعل اختیاری را احتیاج به واجب الوجود زیادت است از اضطراری، از آنکه اختیاری مسبوق است به خلق و قدرت و ارادت و اختیار دواعی و تحریک اعضاء بر وفق داعیۀ ارادت، و بازهر یکی از این جمله محتاج​اند به ایجاد اسباب و علل بی حصر که آن جمله منتهی می​شود به اضطرار ،به خلاف اضطراری که مجرد ایجاد است، و چون مختار در اختیار مضطراست، اختیار عین اضطرار بود: ما کان لهم الخیرة.

قاعدة- تعلق فعل که امر نسبی است به ظاهر عین تعلقی است که به مظهر دارد و هر دو جهت اگرچه اول حقیقی است و دوم مجازی در حد اعتباراند و باز در هر دو نسبت از حیثیت وحدت کلیت واحدیت جمع حقیقی دیگر است، و در کلام مجید یک فعل را به هر سه جهت نسبت فرماید اما نسبت با حق تعالی ظاهر چنانکه: اللّه یتوفی الانفس و نسبت با خلق: قل یتوفاکم ملک الموت الذی و کل الآیة و اعتبار هر دو نسبت باهم: وقاتلوهم یعذبهم اللّه بایدیکم. از آنکه تعذیب عین فعل است و هم چنان اعتبار نسبت حق ظاهر در مثل: و علمک مالم تکن تعلم و در مثل: ولوشئنا لآتینا کل هداها، وقل کل من عنداللّه وزینالهم اعمالهم و اعتبار نسبت مظهر در مثل: و علمه شدید القوی و مثل: ولکن کانوا انفسهم یظلمون و مثل: جزاء بما کانوا یعملون و مثل: و ما اصابک من سیئة فمن نفسک وزین لهم الشیطان اعمالهم و اعتبار هر دو نسبت در مثل: ان الذین یبایعونک انما یبایعون اللّه، قل ان کنتم تحبون اللّه فاتبعونی یحببکم اللّه و ما رمیت اذ رمیت ولکن اللّه رمی. و این مقام خاص مظهر محمدی (ص) است و مسما است به مقام محمود: عسی ان یبعثک ربک مقاما محمودا.

حقیقت- تحقیق این مقام مسبوق است به بقای بعدالفنا که جبر و قدر به هم مجتمع نگردد. هر کدام آیت که مشتمل است بر جبر محض و عدم تأثیر به استقلال، اشارت بود به مقام فنای محض چنانکه: وما انت بهادی العمی عن ضلالتهم و ما انت بمسمع من فی القبوران انت الانذیر، و انک لاتهدی من احببت فلعلک باخع نفسک علی آثارهم. و هر کدام که مشتمل است بر امر به ارسال و تکمیل نفوس چنانکه: وانذر، و قل واتبع وادع، واقبل اشارت بود به بقای محض. و هر کدام که مشتمل است بر حرکت بعد از سکون و کشف بعد از ستر و علم بعد از جهل و غنای بعد از فقر و هدایت بعد از ضلالت اشارت بود به احدیت جمع چنانکه: یاایها المدثر قم فانذر، و: یاایهاالمزمل قم اللیل و: انما انابشر مثلکم یوحی الی والم یجدک یتیما فآوی، ووجدک ضالافهدی و ووجدک عائلا فاغنی.

حقیقت- آن چنانکه توحید میان تشبیه و تنزیه است یعنی اثبات صفات حقیقی و نفی صفات سلبی که: لیس کمثله شیئی و هو السمیع البصیر اعلی مراتب انسانیت یعنی مقام محمدی میان نفی و اثبات است، یعنی بقای بعد الفناء که: فاستقم کما امرت، و بین المشرق و المغرب قبلتی، و ایمان میان نفی و اثبات: واتبع ما اوحی الیک من ربک لااله الا هو و اعرض عن المشرکین، و اعتقاد میان جبر و اختیار که: ما اصابک من حسنة فمن اللّه و ما اصابک من سیئة فمن نفسک قل کل من عنداللّه. و احکام و اخلاق و اعمال میان افراط و تفریط که دین قویم وصراط مستقیم است که: ما کان ابراهیم یهودیا ولانصرانیا و لکن کان حنیفا مسلما. از آنکه حامل وحدانیت و مظهر وجوداعتدال وحسن است که به بعضی از آن اشارت کرده شد: ان هذاالقرآن یهدی للتی هی اقوم، و ان هذاصراطی مستقیما فاتبعوه ولاتتبعوا السبل فتفرق بکم عن سبیله.

خاتمة- در ترتیب سلوک توحید، چون نخست تعین وجود یعنی در تنزل، حضرت علم است آنگه قدرت، آنگه ارادت، و مظهر انسانی نخست بعد از کلی حقیقی اول وجود می​یابد یعنی تعین جزوی در صورت نطفه تا درجۀ عظمی و لحمی، آنگه حیات که مبداء آگاهی و علم است، آنگاه قدرت یعنی قوت حرکت و بطش، آنگه قوت ارادت تمیز ضار و نافع، و اختیار نافع و کراهت ضار در رفع تعین یعنی عروج بر عکس آن بود. پس به حسب اختیار مجازی در حقیقی از او مرتفع شود به رضا که ضد آن است و باب اللّه اعظم است موصوف گردد: ورضوان من اللّه اکبر،‌و ما کان مؤمن ولامؤمنة اذا قضی اللّه ورسوله امرا ان یکون لهم الخیرة من امرهم. آنگه قدرت جبری در قدرت اختیاری از او برخیزد و به توکل متصف شود که: وعلی اللّه فتوکلوا ان کنتم مؤمنین. آنگه رفع صور علم جزوی در علک کلی به تسلیم: ویسلموا تسلیما. آنگه تعین عدمی وجود مرتفع شود به فناء در توحید: انک میت و انهم میتون و فوق کل ذی علم علیم، حتی یقتل الرجل فی سبیل اللّه. آنگاه اتصاف است به بقای بعد الفناء: و من یتوکل علی اللّه فهو حسبه، که به وجود حقیقی بی عدم که: لایذوقون فیهاالموت الاالموتة الاولی و علم بی جهل: وعلمناه من لدنا علما و قدرت بی عجز و ارادت بی جبر که: لهم فیها ما یشاءون موصوف گردد. و اینجا بود که: فبی یبصر و بی ینطق و بی یسمع را سزاوار آید، بل که: اطعنی اجعلک مثلی و لیس کمثلی، و ختم این مرتبه به مقام محمدی (ص) است که نقطۀ منتها به مبدأ پیوندد: ان صلاتی و نسکی و محیای و مماتی للّه رب العالمین لاشریک له، ان الذین فرض علیک القرآن لرادک الی معاد، کما بداکم تعودون.