بگشادی رو که رنگی بستست بر رخ تو
حسن آنچنانکه خود را گل بر بهار بسته
خسرو بقصد جانم آهنگ کرده ومن
امید در تو شیرین فرهاد وار بسته
من چون گدا که نانم از تست حاصل و تو
سگ را گشاده وآنگه در استوار بسته
گر در دهانم آید جز ذکر تو حدیثی
گردد زبان نطقم بی اختیار بسته
ای لطف حق زخوبی صد در گشاده بر تو
بر سیف در چه داری در روز بار بسته
اکنون که شد دل من در عشق یار بسته
یارب در وصالش برمن مدار بسته
تا صید او شدستم زنجیر می درانم
همچون سگی که باشد وقت شکار بسته
بگشاد دی بپیشم آن زلف چون رسن را
من تنگدل بماندم زآن دم چو بار بسته
وامروز بهر کشتن بربست هر دودستم
دیدم بروز ماتم دست نگار بسته
زآن ساعتی که عاشق بویی شنوده از تو
ای ازرخ تو رنگی گل برعذار بسته
پیوند نسبت خود از غیر تو بریده
تا بر تو خویشتن را برگل چو خار بسته
بیهوده گوی داند همچون درآیم آنکس
کو اشتری ندارد با این قطار بسته
تا تو بحسن خود را بازار تیز کردی
شد آفتاب ومه رادکان کار بسته
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ماییم دل ز عالم بر زلف یار بسته
از دست پرنگارش دل در نگار بسته
سودای چشم مستش در جان و دل نشسته
در خاطر از خیالش فکر خمار بسته
باشد ز حسن و زلفش پای صبا گشاده
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.