گنجور

 
سیف فرغانی

ای زروی خوب تو پشت زمین آراسته

از رخ تو ملک چون دنیا بدین آراسته

تو چنان آرایشی دادی زمین را کآسمان

ازمه و خورشید خود نبود چنین آراسته

ای شده کوی تو از دیدار تو جنت صفت

چون تو در فردوس نبود حور عین آراسته

آیینه برگیر و یکدم در رخ خود کن نظر

راست چون بستان بگل خود را ببین آراسته

از در دندان تو در خنده گوهر فشان

لعل تو دایم چو خاتم از نگین آراسته

گر بیاد روی خوبت نحل گل خوردی شدی

برمثال موم رنگین انگبین آرا سته

ور شبی برخاک درگاهت چومن خسبد بصدق

سگ شود همچون پلنگ از پوستین آراسته

پشت لشکرهای عشق ازروی جان بازان تست

چون بمردان دلاور صف کین آراسته

زیب تو از جامه نبود چون علم از نقش خود

کی بود دست کلیم ازآستین آراسته

تین وزیتون گرچه مذکورست در قرآن ولیک

باغ قرآن نبود از زیتون وتین آراسته

آفتاب عالم حسنی وچون رخسار ماه

اختران را چهره زآن رو وجبین آراسته

زآن رخ نیکو که باشد نور او بت خانه سوز

روم گردد همچو بت رویان چین آراسته

زینت رویت شود افزون از آب شعر اگر

خوان سلطان گردد از نان جوین آراسته

مشک بویان چمن را چون رخت ای گلستان

رو کجا باشد بخال عنبرین آراسته

سیف فرغانی ترا بلبل، تویی بستان او

گل کن ای بستان وبا بلبل نشین آراسته