گنجور

 
سیف فرغانی

ای پسته دهانت نرخ شکر شکسته

وی زاده زبانت قدر گهر شکسته

من طوطیم لب تو شکر بود که بینم

در خدمت تو روزی طوطی شکر شکسته

آنجا که چهره تو گسترده خوان خوبی

گردد ز شرم رویت قرص قمر شکسته

چون باز گرد عالم گشتم بسی و آخر

در دامت اوفتادم چون مرغ پرشکسته

نقد روان جان را جو جو نثار کردم

زین سان درست کاری ناید ز هر شکسته

من خود شکسته بودم از لشکر غم تو

این حمله بین که هجرت آورد بر شکسته

وز طعنهای مردم در حق خود چه گویم

هر کو رسید سنگی انداخت بر شکسته

بارم محبت تست ای جان و وقت باشد

کز بار خویش گردد شاخ شجر شکسته

گر من شکسته گشتم از عشق تو چه نقصان

هیچ از شکستگی شد بازار زر شکسته؟

امشب زسنگ آهم در کارگاه گردون

شد شیشه های انجم دریکدگر شکسته

دی گفت عزت تو ما را به کس چه حاجت

من کس نیم چه دارم دل زین قدر شکسته

از هیبت خطابت شد سیف را دل ای جان

همچون ردیف شعرش سرتا بسر شکسته