گنجور

 
سیف فرغانی

من از خدای جهان عمر می‌خواهم چندان

که غنچه متبسم شود گل خندان

هلال وارش اگر چه جمال کامل نیست

ولی چو مه شودش ملک حسن صد چندان

همی خواهم چو جهانیش آرزومندند

که ایزدش برساند بآرزومندان

بدو چگونه تواند رسید عاشق را

بجد اهل طلب یا بصبر خرسندان

ببذل زر نرسد کس بلعل دوست چنانک

بریسمان نشود منتظم در دندان

ایا بدولت آزادی از جهان گشته

غلام بنده درگاه تو خداوندان

نپرورد چو تو شیرین و گر درآمیزد

بشهد مادر ایام شیر فرزندان

غمت چگونه نگیرد حصار و قلعه دل

که خصم دست گشاده است و شهر دربندان

چو دوست سخت دل افتاد سیف فرغانی

برو چو مطرقه می زن سری برین سندان

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
جامی

چو نیست پیش پدر اینقدر یقین که پسر

ز خیل بی خردان است یا خردمندان

بس است سیرت نیکو حکیم را فرزند

زبون زن چه شود بر امید فرزندان

واعظ قزوینی

درست نیست گشودن به خنده لب چندان

که خویش را شکند، پسته چون شود خندان

به ملک صبر ترا خاتم سلیمانیست

جگر شود چو نگیندان گوهر دندان

تو یوسفی و، جهان بقا ترا مصر است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه