گنجور

 
سیف فرغانی

بمهر و مه نگرم بی تو هر زمان چه کنم

شکستم آرزوی خود باین و آن چه کنم

درون پرده مرا چون نمی دهی راهی

چو پرده بر در و چون در بر آستان چه کنم

اگر میان تو و دل فتاد پیوندی

کنون تو دانی و دل، من درین میان چه کنم

حرام دارم جز غصه تو هر چه خورم

گناه دانم جز کار تو هرآن چه کنم

مرا هزار زبان باید ارنه معلومست

که من بوصف جمالت بیک زبان چه کنم

بصبر عشق تو گفتم بپوشم از اغیار

چو رنگ روی بگوید، منش نهان چه کنم

بترک شهر و وطن گفتم و توانستم

بترک کوی تو گفتن نمی توان، چه کنم

سزد اگر نکشد بی خاطرم ببهشت

که عندلیبم و بی گل ببوستان چه کنم

بهار آمد و مردم به گلستان رفتند

مرا که روی تو باید بگلستان چه کنم

اگر برای لبت جان فدا کنم شاید

چو آن لب آب حیات منست جان چه کنم

 
 
 
همام تبریزی

مرا چو سرو نو باید به بوستان چه کنم

چو مست روی توام رنگ ارغوان چه کنم

حکایتی که مرا بود با لب و دهنت

نمود اشک به اغیار من نهان چه کنم

اگر نه روی تو باشد کجا برم دیده

[...]

سیف فرغانی

مرا که روی (تو) باید بگلستان چه کنم

ز باغ و سبزه چه آید، ببوستان چه کنم

گرم ز صحبت جانان بآستین رانند

نهاده ام سر خدمت بر آستان، چه کنم

چو دل نباشد و دلبر بود بدست خوشست

[...]

محتشم کاشانی

برادرا ز فراق تو در جهان چه کنم

به دل چه سازم و با جان ناتوان چه کنم

قدم ز بار فراق تو شد کمان او

جدل به چرخ مقوس نمی‌توان چه کنم

توان تحمل بار فراق کرد به صبر

[...]

صامت بروجردی

شهید گر نشوم پس به دوستان چه کنم؟

به عاصیان و محبان و شیعیان چه کنم؟

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه