گنجور

 
سیف فرغانی

گر دست رسد روزی در پات سرافشانم

هر چند نثارت را لایق نبود جانم

پیش گل سیمینت چون شاخ خزان دیده

با این همه بی برگی از باد زرافشانم

گفتم که بجمعیت چون آب روانم کن

بادی که همی داری چون خاک پریشانم؟

شکر از تو بدین نعمت ذکریست که کم گویم

صبر از تو بدین طاقت کاریست که نتوانم

در کار تو از یاران هیچم مددی ناید

ای جمله مدد از تو مگذار بدیشانم

گر عشق بیک بازی صد جان ببرد از من

دست آن منست ای جان چون با تو همی مانم

زآن صورت جان پرور یادم دهد ای دلبر

هر نقش که می بینم هر حرف که می خوانم

چون ابر بسی بودم گریان ز فراق تو

ای گل بوصال خود چون غنچه بخندانم

شاهین جهانگیری از دام برون رفته

با دست نمی آیی چندانت که می خوانم

من بلبلم و هرگز زین شهره نوانکند

بی برگی شاخ گل خامش بزمستانم

من در طلب وصلت چون سیف نیم خاکی

ریگم، نتوان کردن سیراب ببارانم

 
 
 
انوری

ای دوست‌تر از جانم زین بیش مرنجانم

مگذر ز وفاداری مگذار برین سانم

جان بود و دلی ما را دل در سر کارت شد

جان مانده چه فرمایی در پای تو افشانم

من با تو جفا نکنم تو عادت من دانی

[...]

مولانا

در عشق سلیمانی من همدم مرغانم

هم عشق پری دارم هم مرد پری خوانم

هر کس که پری خوتر در شیشه کنم زوتر

برخوانم افسونش حُراقه بجنبانم

زین واقعه مدهوشم باهوشم و بی‌هوشم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سعدی

آن دوست که من دارم وآن یار که من دانم

شیرین دهنی دارد دور از لب و دندانم

بخت این نکند با من کآن شاخ صنوبر را

بنشینم و بنشانم گل بر سرش افشانم

ای روی دل‌آرایت مجموعهٔ زیبایی

[...]

امیرخسرو دهلوی

در دیده چه کار آید؟ این اشک چو بارانم

بر دیده اگر، جانا، سروی چو تو بنشانم

خود را به سر کویت بدنام ابد کردم

از هر چه جز این کردم، از کرده پشیمانم

جانم به فدات آن دم کز بعد دو سه بوسه

[...]

اوحدی

آن دوست که می‌بینم، آن دوست که می‌دانم

تا آنکه رخش دیدم، او من شد و من آنم

در آینه جز رویی ننمود مرا، زین رو

ای کاج! بدانم تا: بر روی که حیرانم؟

هر چند که میران را از مورچه عار اید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه