گنجور

 
سیف فرغانی

روزی آن روی چو خورشید و بر و خال چو شب

دیدم و عشق مرا با تو همین بود سبب

زین پس از پیش تو کوته نکنم دست نیاز

زین پس از کوی تو بیرون ننهم پای طلب

گوشه‌ای از سر کوی تو قصور فردوس

نیمه‌ای از مه روی تو هلال غبغب

دیدن تو ببرد قاعده غم از دل

بوسه تو بنهد خاصیت جان در لب

در دهان گیر لب خویش دمی تا بینی

ذوق صد تنگ شکر جمع شده در دو رطب

روی تو با خط مشکین تو می دانی چیست

آفتابیست (و) بر (هر) طرفش نیمه شب

بر سرم عشق تو مالید شبی دست قبول

در دلم مطرب اندوه تو زد چنگ طرب

در جهان دلم ای ترک سیه چشم گذشت

غارت هندوی زلف تو ز یغمای عرب

سیف فرغانی در حضرت جانان دایم

خامشی غیر ادب دان و سخن ترک ادب

 
 
 
قطران تبریزی

ز پی آفت هر چیز پدید است سبب

سبب آفت من فرقت آن سیم غبب

گر سوی دیده من خواب نیاید نه شگفت

ور طرب سوی دل من نگراید نه عجب

کاندر آن بستد اندوه و غمش معدن خواب

[...]

سنایی

عربی‌وار دلم برد یکی ماه عرب

آب صفوت پسری چه زنخی شکر لب

کله بر گلبن او راست چو بر لاله سواد

مژه بر نرگس او راست چو بر خار رطب

ناصیت راست چو بر تختهٔ کافورین مشک

[...]

ادیب صابر

آسمانی است فروزنده به رایی صایب

آفتابی است درفشنده به عزمی ثاقب

تحفه صدر نبوت شرف دین خدا

بومحمد حسن بن علی بوطالب

چون قدر هیبت او بر همه اعدا قاهر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه