گنجور

 
سیف فرغانی

ما را دلیست سوخته آتش طلب

آتش که دید پرتو او آب را سبب

زاشکم مدام سوزش دل در زیاد تست

این آب هست هیزم آن آتش طلب

گر عاشقی بمیل سهر در دو چشم کش

کحل کلام هر سحر از سرمه دان شب

ای غافلان ز عشق کفرتم بذنبکم

وی عاشقان دوست اتیتم بما وجب

در وصف حسن دوست چو خواهی دهن گشود

اول زبان عشق بیار و لب ادب

وآنگه هزار خوشه معنی طب ز جان

کندر درون سنبله صورتست حب

ای سحر غمزهای ترا سامری غلام

وی شکر حدیث ترا خامشی قصب

وی پایه ولای تو بالاترین مقام

وی نسبت هوای تو عالیترین نسب

نارالله است عشق تو چون کوره جحیم

شهرالله است روی تو همچون مه رجب

در آرزوی میوه باغ وصال تو

هرگز نگشت غوره اومید ما عنب

 
 
 
ناصرخسرو

ای آنکه جز طرب نه همی بینمت طلب

گر مردمی ستور مشو، مردمی طلب

بر لذت بهیمی چون فتنه گشته‌ای

بس کرده‌ای بدانکه حکیمت بود لقب

چون ننگری که چه می‌نویسد بر این زمین

[...]

وطواط

ای تاج دین تازی و ای سید عرب

ای خدمت جناب تو اقبال را سبب

ای بوالغنایمی، که ترا از غنایمست

بخشودن خلایق و بخشیدن ذهب

ای رافعی، که ساعد و بازوی تو شدست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از وطواط
قوامی رازی

ای داده روی تو دل غمناک را طرب

از عجب دور باش که باشد ز تو عجب

اندر غم فراق تو جانم به لب رسید

تا با تو در وصال تو لب بر نهم به لب

بس شب که تابه روز دلم بی قرار بود

[...]

انوری

دستار خوان بود ز دو گز کم به روستا

در وی نهند ده کدوی تر نه بس عجب

لیکن عجب ز خواجه از آن آیدم همی

کو بر کدوی خشک نهد بیست گز قصب

حمیدالدین بلخی

معلوم من نشد که ز احداث روز و شب

با او چه کرد گردش ایام بلعجب؟

در جام او چه کرد جهان زهر یا شکر؟

در دست او چه داد فلک خار یا رطب؟

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از حمیدالدین بلخی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه