چو شدبخنده شکر بار پسته دهنش
شد آب لطف روان از لب چه ذقنش
ازآنش آب دهن چون جلاب شیرینست
که هست همچو شکر مغز پسته دهنش
گشاده شست جفا ابروی کمان شکلش
کشیده تیر مژه نرگس سپه شکنش
کمان ابروی او تیر غمزه یی نزند
که دل نگیرد همچون هدف بخویشتنش
برآفتاب کجا سایه افگند هرگز
مهی که مطلع حسنست جیب پیرهنش
برهنه گر شود آب روان جان بینی
چو در پیاله شراب از قرابه بدنش
چو زیر برگ بنفشه گل سپید بود
بزیر موی چو شعر سیه حریر تنش
بزیر هر شکنش عنبرست خرواری
که باربند عبیرست زلف چون رسنش
میان آتش شوقند و آب دیده هنوز
بزیر خاک شهیدان سوخته کفنش
مرا که در طلبش خضروار می گشتم
چوآب حیوان ناگاه بود یافتنش
کجا رسم زلب او ببوسه یی چو دمی
(رها نمی کند ایام درکنار منش)
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
رها نمیکند ایام در کنار منش
که داد خود بستانم به بوسه از دهنش
همین شعر » بیت ۱۱
کجا رسم زلب او ببوسه یی چو دمی
(رها نمی کند ایام درکنار منش)
شگفت نیست چو با تیغ در مصاف آید
که تیغ کوه بلرزد ز دست تیغ زنش
لب ملوک همی بوسه بر بساطش داد
هنوز ناشده از لب طروات لبنش
هزار توبه شکسته ست زلف پر شکنش
کجا به چشم در آید شکست حال منش؟
دل شکسته اگر زلف او بیا غالی
کم از هزار نیابی به زیر هر شکنش
مرا دو دیده ز حسرت سپید گشت چنانک
[...]
درست گشت همانا شکستگّی منش
که نیک از ان بشکست زلف پر شکنش
دل شکسته بزلفش اگر برآغالی
کم از هزار نیابی بزیر هر شکنش
دگر ندید کسی تندرست زلفش را
[...]
رها نمیکند ایام در کنار منش
که داد خود بستانم به بوسه از دهنش
همان کمند بگیرم که صید خاطر خلق
بدان همیکند و درکشم به خویشتنش
ولیک دست نیارم زدن در آن سر زلف
[...]
قبا و پیرهن او که می رسد به تنش
من از قباش به رشکم، قبا ز پیرهنش
کرشمه می کند و مردمان همی میرند
چه غم ز مردن چندین هزار همچو منش
عجب، اگر نتوان نقش خاطرش دریافت
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.