گنجور

 
سیف فرغانی

بتی که بر همه خوبان امیر خواهد بود

گمان مبر که کس او را نظیر خواهد بود

گرم ملوک جهان بندگی کنند بطوع

مرا ز خدمت او ناگزیر خواهد بود

زقوس ابروی تو چون ز خاک برخیزم

نشانه وارم در سینه تیر خواهد بود

بحسن یوسفی و زآب دیده چون یعقوب

کسی که بی تو بماند ضریر خواهد بود

ز هجر یوسف یعقوب چشم پوشیده

ببوی پیراهن آخر بصیر خواهد بود

نه مرد عشقم اگر شادی دو کون مرا

چنانکه انده تو دلپذیر خواهد بود

برای تحفه چو صاحب دلان درین حضرت

حدیث جان نکنم کآن حقیر خواهدبود

بیاد روی تو در جمع عاشقان اول

کسی که جان بدهد این فقیر خواهد بود

بکوی عشق تو بیچاره سیف فرغانی

جوان درآمد و از غصه پیر خواهد بود

گمان مبر که درین روز هیچ چیز او را

برون ناله شب دستگیر خواهد بود