ای چو انجم جیش حسنت بی عدد
ماه از روی تو می خواهد مدد
محرم قرب ترا میقات وصل
مجرم بعد ترا شمشیر حد
وی الف قدی که بی وصل توم
حرف با تشدید هجران یافت مد
در حساب حسن تو بی کار شد
راست چون دست اشل انگشت عد
رفتی و اندوه تو در دل بماند
همچونم در خاک و گرد اندر نمد
صبر در دل زآتش هجران تو
جا نمی گیرد چو آب اندر سبد
منکر هجرت عذابی می کند
مرده دل را که هست از تن لحد
سنگ دل از گازر اندوه تو
می خورد چون جامه چرکین لگد
آفتابا در فراقت هر نفس
صبح شوق از شرق جانم می دمد
بی مه رویت که شب روزست ازو
آفتاب از سایه ما می رمد
سیف فرغانی بعشقت نادرست
زین دل خود رای و عقل بی خرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شب زمستان بود، کپی سرد یافت
کرمکی شبتاب ناگاهی بتافت
کپیان آتش همی پنداشتند
پشتهٔ هیزم برو بر داشتند
ما کلف الله نفسا فوق طاقتها
ولا تجود ید الا بما تجد
تا سنائی کیست کاید بر درت
مجد کو تا گویدش کز راه برد
نام او میدان و نقشش را مبین
[...]
دست تو بر هشت جنت مطلق است
بر سر هفتم فلک پای تو باد
پند آن پیر مغان یاد آورید
بانگ مرغ زند خوان یاد آورید
دجله دجله تا خط بغداد جام
می دهید و از کیان یاد آورد
خفتگان را در صبوح آگه کنید
[...]
بیخودی میگفت در پیش خدای
کای خدا آخر دری بر من گشای
رابعه آنجا مگر بنشسته بود
گفت ای غافل کی این در بسته بود
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.