گنجور

 
نشاط اصفهانی

گلستانش را گلی پیدا نبود

از گل او بلبلی شیدا نبود

فرقها ناز و نیاز از هم نداشت

بلبل و گل امتیاز از هم نداشت

ناگهان پیدا نیاز از ناز شد

حسن و عشق از یکدگر ممتاز شد

احتیاج آمد ز استغنا برون

گشت استغنا بر استغنا فزون

ابر آزاری ره گلشن گرفت

سبزه‌ها آغاز روییدن گرفت

هر یکی فیضی از او قابل شده

سوی چیزی هر یکی مایل شده

این یکی بیرنگی آن یک رنگ خواست

وان یکی ناموس و آن یک ننگ خواست

پس به وفق خوی و استعدادشان

آنچه باید داد لایق دادشان

سبزه‌ها را ساخت از گلها جدا

داد مرغان را جدا از هم نوا

نه گلی آگاه از بلبل هنوز

بلبلی را نه خبر از گل هنوز

گل به جیب شاخ رخ کرده نهان

عندلیب آسوده اندر آشیان

عشقها پنهان به هم میباختند

عاشقی پنهان ز هم میساختند

نی قد سروی هنوز افراخته

نی به سروی قمریی جا ساخته

طرهٔ سنبل همان بی تاب بود

دیدهٔ نرگس همان در خواب بود

باد نوروزی به طرف گلستان

شد پی زیب چمن دامن کشان

مهدهای گل عیان آمد به شاخ

عندلیب از آشیان آمد به شاخ

پرده از رخسار گلها باز شد

عندلیبان را نواها ساز شد

طرهٔ سنبل پریشانی گرفت

لاله در دل داغ پنهانی گرفت

نرگس از خواب عدم بیدار شد

چشم او زیب رخ گلزار شد

سروها را پای در گلها بماند

لاله ها را داغ بر دلها بماند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode